Telegrammada porno terabaytlaridan foydalanish »

پارت #واقعی رمان - دوست داشتی بدون اجازه ببوسمت؟! چرا؟ از اجبا | چتر بی باران(مریم روحپرور.کمند)

پارت #واقعی رمان
- دوست داشتی بدون اجازه ببوسمت؟! چرا؟ از اجبار خوشت میاد؟‌
از سؤالش چنان جا خوردم که نمیتونستم شوک تو صورتم رو مخفی کنم
بهمن دستاش رو به کمرش زد و گفت
- آره؟
تازه به خودم اومدم . مثل خودش اخم کردم و گفتم
- نه! مسلما نه! من از شما ممنونم که اجازه خواستید و منم طبق منطقم جواب دادم!
خشمش کمتر شد اما نگاه شکاکش کم نشد. عقب نرفت و گفت
- پس اگر اجازه نمیگرفتم و میبوسیدمت.‌‌.. ناراحت نمیشدی!؟
نگاهش بین چشم هام و لب هام چرخید. منطقم سریع جواب داد
- اون موقع شاید اما الان میشم...
ابروهاش بالا پرید و گفت
- جدا!؟
سر تکون دادم. اما تو آتیش بودم
نفسش رو کلافه بیرون داد و عطر کاج بیشتر از قبل ریه هام رو پر کرد
ناخوداگاه چشم هامو بستم که مماس لبم گفت
- باشه ... اما به من بگو تو... از شما شنیدن خسته ام...
گرمای نفسش و نزدیکیش زانوهامو شل کرده بود
دوست داشتم فریاد بزنم و بگم دروغ گفتم
ناراحت نمیشم
ببوس ...
منو ببوس ...

اما غرورم نمیذاشت
سرش رو عقب برد و من به سختی چشم هام رو باز کردم
چشم هاش برق میزد و نگاهش رو لبم بود
اما زود نگاهش رو گرفت
به کمد پشت سرم نگاه کرد و گفت
- میشه از کمدم استفاده کنم!؟
سریع از کمد جدا شدم
لباس هام رو از رو تخت برداشتم و گفتم
- ببخشید. من میرم دوش بگیرم ...
منتظر نموندم جواب بده و از اتاق فرارش کردم.
خدای من ...
من که هیچوقت درگیر چنین احساساتی نبودم... حالا باید چکار کنم؟
وارد سرویس شدم و در رو قفل کردم
تکیه دادم به در و نفس عمیق کشیدم
اما عطر بهمن تو ریه هام بود
عطر برف... نه نه ..‌. برف نبود... این عطر بهمن بود... یه بهمن تمام عیار که سر راهش، من، منطق و باور هام رو با خودش میبره و محو میکنه ...
یه بهمن واقعی ...

بخشی از پارت واقعی رمان #طلوع_مه_آلود در ادامه مجموعه #ماه_مه_آلود یک ماجرای عاشقانه و راز آلود از دنیای گرگبنه ها، داستان دختری که یک‌شبه با ورود مردی زندگیش زیر و رو میشه... مردی که یه آلفای گرگینه است، یه آلفا که سالها منتظر رسیدن این دختر بوده ... کانال اختصاصی رمان های #پرستو

https://t.me/+T29t-tMdGmdjMzNk