Telegrammada porno terabaytlaridan foydalanish »

دختره موقع فرار از مرز کیسه آبش پاره می شه https://t.me/+yQ | چتر بی باران(مریم روحپرور.کمند)

دختره موقع فرار از مرز کیسه آبش پاره می شه

https://t.me/+yQU2GxEvDa9hYmE0

با درد قدم دیگه ای جلو برداشتم و ایستادم.


دیگه نمی تونستم ادامه بدم؛ شکم هفت ماهم اجازه راه رفتن بهم نمی داد و نفسم بالا نمی اومد.


_چرا وایستادی؟! حالت خوبه؟! یکم دیگه فقط مونده؛ یه ذره دیگه طاقت بیاری تمومه.


با نفس نفس روی زمین خاکی نشستم و رو به آرمان گفتم:


_نمی تونم؛ به خدا نمی تونم؛ نفسم بالا نمیاد؛ شکمم درد می کنه.


دو زانو کنارم نشست و دستش رو روی شونه هام گذاشت.


_نمی تونیم صبر کنیم؛ باید هر چه زودتر از مرز رد بشیم؛ آدمام چند متر جلوتر کمکمون می کنن؛ بلند شو زودتر.
از درد دستم رو روی شکمم مشت کردم و لبم رو واز گرفتم.


_نمی... نمی تونم... درد دارم... آرمان درد... دارم...


کلافه و عصبی دستش میون موهاش چنگ شد.


می دونستم اگه خودم تنها بودم منو همینجا ول می کرد و می رفت؛ ولی بچش تو شکمم بود و نمی تونست قیدمو بزنه.


_خودم کمکت می کنم؛ بلند شو؛ زودباش تا گیر نیوفتادیم؛ یالا اسما؛ یالا...


با تیری که زیر دلم کشید یهو زیر گریه زدم و دستمو از درد گاز گرفتم.


_شکمم درد... می کنه... نمی تونم... پاشم... به خدا... درد... دارم...


عصبی از گریه ها و مخلفتام برای بلند شدن با شدت بازوم رو کشید تا بلند شم.


_باتو نمی شه مثل آدم رفتار کرد؛ یالا راه بیوفت؛ زود باش.


هنوز یه قدم بیشتر برنداشته بودم که درد طاقت فرسایی زیر دلم پیچید و همزمان باهاش حس کردم شلوارم خیس شد.


با درد و وحشت دو زانو روی زمین افتادم و با چنگ زدن به بازوی آرمان سعی می کردم درد رو تحمل کنم.


_ننه من غریبم بازی چیه در میاری خودتو می ندازی زمین؟! می خوای حفتمونو به کشتن بدی؟!


_آر... آرمان...


_چته هان؟! چه مرگته راه نمی ری؟! چته؟!


وحشت زده دست بین پاهام بردم و با لمس خیسی شلوارم با ترس لب زدم:


_کی... کیسه آبم... آرمان... کیسه... آبم...


هنوز نتونسته بودم جملم رو تموم کنم که درد وحشتناکی زیر شکمم پیچید و تا مغز استخونم رفت.


از درد زیاد بلند جیغ زدم که آرمان شوکه جلو دهنم رو گرفت.


_چخبرته سلیطه؟! مرگت گرفته مگه؟!


_بچم...بچم آرمان... داره... داره میاد...


_چی میگی؟! مگه نه ماهت تموم شده؟!


_به خدا... به خدا...


درد دوباره با دوز بیشتر تو تنم پیچید و حس کردم چیزی داره به پایین تنم فشار میاره.


آرمان هول شده به بین پاهام نگاه کرد و با دیدن خیسی شلوارم چشماش با وحشت درشت شد.


_یا خدا!!!!! اسما!!!!!!
https://t.me/+yQU2GxEvDa9hYmE0
https://t.me/+yQU2GxEvDa9hYmE0
https://t.me/+yQU2GxEvDa9hYmE0
https://t.me/+yQU2GxEvDa9hYmE0